« سیاست‌های صهیونیستی سازمان بهداشت جهانیبدرقه شهدا از زایرکربلا »

*بوی عطر هدیه*

نوشته شده توسطفتاحي 28ام مهر, 1395

وارد صحن قشنگ آقا شدیم انگار که همه خستگی راه یکدفعه از بدنمان بیرون آمد و جان تازه ای گرفتیم دم کفشداری صحن با صفای آقا ایستادیم قراری بگذاریم برای برگشت به منزل مامان درحالی که به گنبد طلایی که با افتادن نور خورشید در آن تلالوش دو چندان شده بود و نورش چشم هارا به خود خیره می کرد گفت یا امام رضا ای خدا به اندازه چند دانه از برنج های نذری آقا را نصیبمان کن به همدیگر نگاهی کردیم لبخندی زدیم و جدا شدیم به سمت پنجره فولاد روی فرش های بزرگ صحن که هرم گرما از آن به سمت بالامی آمد حرکت کردم هر قدمی که برمی داشتم احساس سبکی در وجودم داشتم به پنجره رسیدم به آقا سلامی دادم و ایستادم قسمتی که پنجره در آن قرار داشت را با میله آهنی بزرگی به دو قسمت خواهران و برادران تقسیم کرده بودند در کنار محوطه خواهران قسمتی را اختصاص به بیماران داده بودند هرکس التماس گونه کوله بار غم هایش را برای حضرت باز میکرد یکی زیر لب زمزمه ای می کرد به سینه اش می زد یکی به پنجره چشم دوخته بود و از گوشه چشمانش اشک روی گونه طفلی که در دامانش خوابانده بود چکیده می شد چند تایی هم با کتابچه های دعایی که در دست داشتند دعا می کردند عده ای هم با طنابی که یک سرش به پنجره و سر دیگرش به بیمارشان بسته شده بود نشسته بودند و گریه می کردند خجالت کشیدم چیزی از آقا بخواهم نمی دانستم چه دعایی کنم نگاهم در لابلای جمعیت و پنجره قشنگ اقا چرخ می خورد که ناگهان به خانمی که در بین بیماران بود جا ماند به من اشاره ای کرد گمان کردم اشتباه می کنم ولی باز هم نگاهی بمن کرد و صدایم کرد از لابلای جمعیت خودم را به او رساندم ..دستت را جلو بیاور تعدادی دانه شمار نذری در کف دستم ریخت با تعجب نگاهی به او کردم و با اصرارش دستم را داخل جیبم پنهان نمودم هنوز بوی عطر نذری روی دستانم بود در حالی که بهت زده بودم از جمعیت بیرون آمدم مات و مبهوت به گنبد و گلدسته ها نگاه می کردم و اشک از چشمانم جاری شده بود به یاد جمله ای افتادم
«وَ قالَ رَبُّکُمُ ادْعُوني‏ أَسْتَجِبْ لَکُمْ»1 اشک هایم بیشتر شد و دعایی از ته دل نمودم «اللهم عجل لولیک لفرج»


1- غافر آیه 60

آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(1)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
1 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)
نظر از: عابدی [عضو] 
5 stars

با سلام و سپاس از وبلاگ خوبتون
دوست عزیز ممنون میشم از وبلاگ ما در لینک زیر دیدن کنید
منتظر نظرات شما دوست عزیز هستیم

سلام خیلی ممنونم لطف دارید چشم http://ivan.kowsarblog.ir/?p=320962&more=1&c=1&tb=1&pb=1

1395/10/27 @ 11:42
نظر از: جعفری [بازدید کننده]
جعفری

عالی بود

1395/08/07 @ 07:45
نظر از: جعفری [بازدید کننده]
جعفری

عالی بودموفق باشید

1395/08/07 @ 07:42
نظر از: مدرسه نرجس دولت آباد [عضو] 

سلام متن جالبی بود موفق باشید

1395/07/30 @ 23:06
نظر از: عاطفه [بازدید کننده]
عاطفه

خیلی قشنگ بود.حس کردم خودم الان مشهدم.
خواهش می کنم..خداروشکر قشنگ دیدید

1395/07/29 @ 23:02


فرم در حال بارگذاری ...